۲۹ شهریور ۹۶ ، ۲۰:۲۱
where is my mind
بی حسی، سر شدنی قدیمی در آغوش میگیردم. تکرار بی معنی آهنگی و همخوانی ناشیانه برای همدردی ای هرچند کوچک... تمایل به خوب بودن های پوچ. عروسک خیمه شب بازی ای که به تنها خواسته اش رسیده است و از پرداخت هزینه اش پشیمان نیست. وضعیت کنونی من با همین جمله های بی سر و ته و شاید کلیشه ای توصیف میشود. تمایل شدید به حس نکردن هیچ چیز و شاید خاموش کردن موقتی ذهن. ساعت ها را از دست میدهم. مرز خواب و بیداری رنگ میبازد، پلک، دانشگاه، پلک، خونه، پلک، ماشین. بدون برانگیختن احساسی مشغول کارهای روزمره شدن و فرار از واقعیت ها. فرار از نگرانی ها و فکر ها به راحت ترین راه. خاموشی.
With your feet in the air and your head on the ground
Try this trick and spin it, yeah
Your head will collapse
But there's nothing in it
And you'll ask yourself
Where is my mind
Where is my mind
Where is my mind
.
.
.
i guess i just wanted to save the world
With your feet in the air and your head on the ground
Try this trick and spin it, yeah
Your head will collapse
But there's nothing in it
And you'll ask yourself
Where is my mind
Where is my mind
Where is my mind
.
.
.
i guess i just wanted to save the world