۱۲ آبان ۹۶ ، ۱۴:۳۲
خانه به دوش
سرم رو شونم سنگینی میکنه. همه فکرای عذاب آور جمع میشن یه طرف کله ام. تعادلمو به هم میزنن. راه میرم از جلو جمجمه ام قل قل قل قل میخورن میرن پس کله ام. حواسم پرت این تحرکاس جلومو نمیپام. زیر پام خالی میشه و سال ها و سال ها سقوط تجربه میکنم. حوصلم از سقوط های تکراری سر میره. چند سال اول با ترس دستامو تکون میدم شاید یه شاخه ای، دستی، دیواری تو دستم بیاد خودمو نگه دارم. چند سال بعدی رو صرف نوشتن یه وصیت نامه میکنم. چند سال صرف نظم دادن به فکرایی که از ۵ سالگی به خودم قول داده بودم یه روز بهشون میرسم. این چند سالآخر ولی خیلی بد شده. تکرار و تکراری بی دریغ. سقوط ها هیچگاه انسان را نمیکشند. فرود آمدن است که زحمتش را میکشد و سقوط بی فرود، بی رحمانه ترین مجازات.