ترانه ی بیهودگی

۱۷ فروردين ۰۰ ، ۲۱:۱۵

huh

ممم

mhmdreza abd
۱۹ اسفند ۹۹ ، ۲۲:۳۱

خواب در شیشه

از داروخانه خواب خریده‌ام. درون شیشه.

یک قاشق پُر ۱۰ شب.

چشمانی خیس ۱۰:۳۰

چشمان خیس بیسته ۱۰:۳۵

 

از من اثری ز سعی ساقی ماندست 

mhmdreza abd
۱۷ اسفند ۹۹ ، ۱۳:۵۰

شب

اما شب‌ها

شب‌ها سختی خاصی دارد. سختی از نوع دیگری. سختی از نوع غلت زدن تا صبح و خیره شدن به صفحه گوشی و جنجال درونی

mhmdreza abd
۳۰ بهمن ۹۹ ، ۰۲:۳۲

سخن گفتن به ترانه‌ها

هرآنچه میگویم

تکراری از تکرار تکرار شده یک ترانه قدیمی

و لابد من احمقی هستم که شباهتی به آن‌ها ندارم

اما می‌توانم ادا در بیارم

mhmdreza abd
۲۷ بهمن ۹۹ ، ۲۱:۵۵

اوهوم.

من تو رو تو خودم گم کردم و خودم رو توی تو. نمیخوام پیچیدش کنم. میدونم معنی نداره. یه بار بهم گفتی «حالا دارم دنبال تو توی همه میگردم» و من بیشتر از تو دارم دنبال خودم میگردم. هر روز که میگذره بیشتر حرف میزنم ولی ساکت تر میشم. هر روز که میگذره یه درصد از واقعی بودن همه چیز کم میشه. خیلی وقته که دیگه هیچی واقعی نیست و من تو دنیا زندگی نمیکنم. پاهام روی زمین نیست و نمیدونم چی وصلم میکنه، حتی تو. شاید دارم زیادی از یه چیز بی معنی دنبال معنی میگردم ولی این من من نیستم. من پشت آیینه گیر افتادم و تصویرم بهم میخنده. نا‌امنم. بی‌هوشم. هر حرف تا مغز استخونم نفوذ میکنه و روزها میترکونتم. وقتی بهم گفتی باهام سینک نیستی تا همین الان گیر کردم روی این موضوع. خنده داره شاید واسه همین داره بهم میخنده. من زنده نیستم. نمیدونم تو هم میبینی که چقدر این قضیه خنده داره یا نه شاید من دارم از دستش میدم شایدم زیادی واسه فهمیدنش مُرده باشم. فرداش اومدم حرف بزنم ولی جای من نبود. میدونم تقصیر منه. میدونم. میدونم. میدونم که همش رو منه ولی هشت روز تو هر موقعیتی چشمام پر اشک بود. انگار که یه چاقوی کند تو شیکمت کنن و مجبورت کنن بچرخونیش. میدونم مجبور نیستم میدونم تقصیر منه میدونم. 

من فقط میخوام از صحنه هستی محو بشم. دیگه نمیدونم چطوری باید رفتار کنم تو زندگیم. این من نیستم. 

تصویرم بهم میخنده. میگه اون که اونطوری. اینم اگر مردی تموم کن بعدش برو سراغش دیگه. فکر کنم تلاش هم کردم تمومش کنم. این طناب آخره؟ میدونم هیچ معنی نداره حرفام. میدونم. میدونم. میدونم. هنوز میخنده بهم

نمیدونم هنوز میخونی اینجا رو یا نه ولی کاش بخونی. کاش بخونی و برای اولین بار بهت التماس میکنم که دستمو بگیری. میدونم که اولین بار نیست. میدونم میدونم میدونم میدونم که بارها و بارها از ته چاه درم آوردی ولی این چاه؟ فکر نکنم دست تو هم بهم برسه با این سرعتی که دارم سقوط میکنم. 

mhmdreza abd
۱۱ بهمن ۹۹ ، ۱۸:۳۶

بلعیدن تیغ‌های تُرش

صورتم را در هم می‌کشم

-درد داره؟

+ نه از تُرشیشه.

mhmdreza abd
۰۶ بهمن ۹۹ ، ۲۲:۲۰

آسیاب‌های ذهن تو

می‌چرخم و می‌چرخم

بی وزنی حاصل از بی همه چیزی

خیره شدن به صفحه چت و انتظار 

انتظار

Like a clock whose hands are sweeping past the minutes of its face
از من اگر همین خطوط بماند نیز کافیست

نزدیکست. 

mhmdreza abd
۰۴ بهمن ۹۹ ، ۱۸:۲۰

pjd nv lv' jkih ko,hid f,n

بار دیگر

خواب‌های آشفته

سه پریزاد

سه دیو

التماس برای آن‌چه از من گرفته شده است

-خنده 

نه. بوی گند خودخواهی حالم را به هم می‌زند. این کلمات نیز لیاقت نوشته شدن ندارند. خط دیگر بکش و برگه‌ای دیگر پاره کن. 

mhmdreza abd
۱۹ بهمن ۹۶ ، ۰۰:۴۹

ساعت ها

تصویری که از ذهنم بیرون نمیرود. گریه در برابر ساعتی که بی رحمانه تنها یک جهت برای حرکت دارد.نا امیدی مطلق وناباوری محض. ترس از صدای جیغ های داخل خیابان و تنفر از تیزی تیغ پشت گردنم. باید پایین تر میرفتم. باید پایین تر بروم.
۰۸ بهمن ۹۶ ، ۱۶:۲۸

ش.خ.ر

دیگر صبح نخواهد آمد

آتش خورشید را خاموش کرد, قطره خونی که از دستانت ریخت. شرمِ گرمِ تیغی که در دستانم میرقصید روح ناقصم را برای همیشه لکه دار کرده است. دیگر صبح را نخواهد دید این میدانِ نفرین شده که خاکش بوی مرگ میدهد. مردمانی که با هیجان حیوان گونه شان این نبرد را تحسین میکردند در فراقِ نور وجودت اشک ها خواهند ریخت. دیگر صبح نخواهد آمد. اشک های مردمانِ بی سر خورشید را خاموش کرده است... دیگر صبح نخواهد آمد.

mhmdreza abd