۱۸ مهر ۹۶ ، ۰۱:۳۰
ننوشتن ها
اراده ی عظیمی به ننوشتن. به سکوت. فراری دردناک و دستانی که هل میدهند تمام چیزهاییست که روح لعنت شده ام را آزار می دهد. هبوطی بی پایان را تجربه میکنم. از درمان به درد; از نوشدارو به سم. تکرار این خزعبلات شاید کار به جایی نبرد اما نوشتن را مدیونم. حرف زدن را مدیونم, به دیوار ها, زمین و شاید بالکنی که مدت هاست خالیست. اهمیت ها نقش میبازند, کار, درس, زندگی و خانواده کمرنگ می شوند و ذهنِ بیماری که بر چند جمله ی تکراری تمرکز کرده, تکرار می کند این نیش شیرین را. در بیداری توان گفتن ها نیست. خوابی شاید لازم باشد مرا, ابدی.
I'm so lonely
That's okay, I shaved my head
And I'm not sad
And just maybe
I'm to blame for all I've heard
۹۶/۰۷/۱۸